۱۲ مرداد ۱۴۰۴
بدون دیدگاه

داستان مشهور جالب و مهمی هست که یکی چند نان برای خانه گرفته‌بود و در راه بود کودکی را دید که کنار جوی آب نشسته و گریه می‌کند
نگران، پرسید که چه شده؟
کودک با گریه پاسخ‌داد که وضع مالی خوبی ندارند و چند روز است چیزی نخورده و چقدر گرسنه و بی‌جان‌است
عابرِ نان به دست، خیلی متأثر شد. کنار کودک‌ نشست و او هم اشکش سرازیر شد
حالا کودک پرسید که شما چرا گریه می‌کنید؟
و پاسخ‌شنید که از گرفتاری و درد و گرسنگی تو
کودک پاسخ‌داد:
خب یک نان به من بده که من بخورم و سیرشوم و دیگر نه من گریه‌کنم و نه شما
و ‌پاسخ‌شنید که
حالا در این حد دیگر متأثر نشدم. همان در حد هم‌دلی و غصه‌خوردن و گریه‌کردن
این به‌ظاهر طنز، داستان تلخ خیلی از وقت‌های خیلی از ما است
در دیدن گرفتاری‌ها و نابسامانی‌ها و بیان آنها و غصه و افسوس‌خوردن و لب‌گزیدن و گفتن و نقل آنها گاه عالی هستیم. اما کمتر به فکر می‌افتیم که آیا کاری از دستمان برمی‌آید برای کمکی، اصلاح روش و سنتی، آموزشی، روشن‌کردن چراغی، فکری، خلاقیتی و کار درستی
نه فکرهای بزرگ و‌ دور از دست و در حد ادعا و درست‌کردن یک مشکل جدید با اندازه‌ی خود را ندانستن، بلکه با پرداختن به خود و دستی به سر و روی فکرها و کارهای خودمان کشیدن و‌ نگاه به دایره‌های کوچک اطراف خودمان، تا ببینیم چه قدمی می‌توان برای کاهش رنجی و اصلاح رویه‌ای و روشن‌کردن چراغی برداشت
دیدن دردها و غصه‌خوردن و گاه نقل آنها، نقطه‌ی شروع خوبی هست، اما نقطه‌ی توقف و پایان بی‌فایده و نامناسبی. البته که در خیلی موارد کاری از ما ساخته نیست، اما اگر فکر و توجه و تلاش باشد، حتما نقطه‌های زیادی در خودمان و اطراف خودمان پیدا می‌شود که روشن‌کردن آنها از ما ساخته‌است
فیلم را چند سال پیش گرفتم و برای این نوشته، فکر کردم گاه همین قدر افروختن و گرم‌گردن و روشنی‌بخشیدن، چشم‌نواز است و امیدبخش و خیلی بهتر از خاموشی

دیدگاه خود را ثبت نمایید.
0 دیدگاه برای این پست ثبت شده است.