امروز بعد از چندین سال، یکی از معلمهای عزیز دوران دبیرستان را دیدم و واقعاً که
یاد بعضی نفرات… روشنم دارد
به ایشان گفتم خاطرهای از او در ذهنم خیلی روشن است و تأثیرگذار
در سفری در دوران دبیرستان، دور هم نشسته بودیم و ایشان برایمان مطلبی میگفتند
و من از آن دقایق و آن حرفها، یک بیت شعر همیشه در خاطرم هست:
برده بودی و داوت آمده بود
تو که بد باختی، کسی چه کند؟
“داو” یعنی نوبت در بازی
درست است که در زندگی، همه چیز دست ما نیست و شرایط و روزگار و تصمیمهای دیگران، بسیاری چیزها را در مسیر ما تعیین میکنند و تغییر میدهند؛ و دامنهی اختیار ما نامحدود نیست؛ اما …
ما معمولاً در اوضاع و سرنوشتی که پیدا میکنیم، اختیار خودمان را نادیده میگیریم
گاهی هم ما در یک قدمی دروازه هستیم و میتوانیم گل بُرد را بزنیم، اما با سر به هوایی و کمدقتی و کمهمتی و توجه به اطراف غیر مهم، ضربهی نهایی ما راهی بیراهه میشود
قدر موقعیتها را باید دانست، فرصتها را باید دید، توانها را باید غنیمت شمرد؛ و همهی وقت و انرژی و امکانات و استعداد و انگیزهها را نباید با نگاه به سختیها و تلخیها و دستاندازها و نامردمیهای اطراف، به فراموشی سپرد
در میان همهی شرایط سخت، خواست ما و تلاش ما و استفاده از امکانات درونی و بیرونی که در اختیار داریم، روزها و کارهای درخشانی را میتواند خلقکند
و چه تلخ که بشود و نوبت ما هم باشد، و ما بد ببازیم
برده بودی و داوت آمده بود
تو که بد باختی، کسی چه کند؟
پینوشت:
عکسها هم به یادگار است از گیلان زیبا، از یکی دو سفر در چند سال گذشته
دیدگاه خود را ثبت نمایید.
0 دیدگاه برای این پست ثبت شده است.