چند شب قبل
درخیابان، در گوشهی یک دیوار، زیر نور چراغی پر نور
این تار عنکبوت بزرگ، با تکانخوردنهای ملایمش در وزش باد، احتمالا توجه رهگذرهای زیادی را به خود جلب میکرد
و ناگهان چقدر برای من یادآوری کرد که
همه چیز، به همین سستی است
همه چیز
و از این هم سستتر و ناپایدار
و معمولا هم کاملا غیر قابل پیشبینی
هر چیزی که ما به آن مینازیم و دلخوش میکنیم و مال خودمان میدانیم و آن را پایدار فرض میکنیم
به همین سستی
و از این هم سستتر
سلامتی … که به لحظهای تبدیل به بیماری میشود
خوشی … به حادثهای به ناخوشی
توان مالی … به تنگدستی
قدرت و اعتبار … به تنهایی و فرودستی
دانش و دانشمند بودن … به جایی که راه خانه را هم گم میکنی
زیبایی و خوشایند بودن … به ناخوشایندی
و نفسها … که به لحظهای، بی آنکه ما بدانیم چه وقت و کجا، به پایان میرسند
و با این همه ناپایداری، با این همه سستی، با این همه غیر قابل پیشبینیبودن، و با این سرعت گذر همه چیز … این همه غرور از کجا میآید
این همه تکبر. این همه دویدنها و خستهشدنها و همهی اطراف را فراموش کردنها … و برای رسیدن به این همه ناپایداری و سستی، از روی همه چیز رد شدنها … و اندازه نگهنداشتنها
هر روز، همهی اطراف پر است از این منظرهها و خبرها و هشدارها و عبرتها، و آنچه کم است چشمی و خردی که عبرتبگیرد
و اسب طرب را آنکس از گنبد گردون جهاند، و شادی پایدار و عمیق و ماندنی را تجربهکرد، که اهل عبرت بود و اهل به یادداشتن عبرتها در هر لحظه و اهل نگهداشتن اندازه
این دیدنها و این عبرتها و این عبرتگرفتنها و اندیشهورزیها و شجاعتها در تصمیمها و اندازه نگهداشتنها … بیش باد
دیدگاه خود را ثبت نمایید.
0 دیدگاه برای این پست ثبت شده است.